درخت گردو
شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و میگفت: «خدایا! همه
کارهایت درست است فقط نمیفهمم چرا گردوی به این کوچکی را بالای این
درخت بزرگ قرار دادهای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بتههای کوچک! » همینطور که داشت با خدا درددل میکرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینیاش خون آمد. او به خودش آمد و گفت:
«خدایا! کارت درست است. اگر یک هندوانه بالای درخت بود، معلوم
نبود چه بلایی سرم میآمد» .
درخت بزرگ قرار دادهای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بتههای کوچک! » همینطور که داشت با خدا درددل میکرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینیاش خون آمد. او به خودش آمد و گفت:
«خدایا! کارت درست است. اگر یک هندوانه بالای درخت بود، معلوم
نبود چه بلایی سرم میآمد» .
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم آذر ۱۳۹۲ ساعت 11:36 توسط خادم المهدی
|